*0*0*0*0*0*0*0*
پسرها عروسک ندارند
درد و دل کردن و حرف زدن را یاد ندارند
نگاه کن، فقط بلدند اسباب بازی هایشان را پرت کنند
پسرها اشک هم ندارند
می ترسند مردیشان زیر سوال برود...میشنوی؟؟
ته صدایش گریه ای بی صداست...با یک آغوش دل هر مردی را می شود ساده به دست آورد
نگاهش کن، وقتی خسته است، وقتی مریض است ولی دلسوزی برایش نیست
پدرت وقتی مادرت نیست چقدر پیر است؟؟
میدانم از پسرها ناراحتی...میدانم جرزنی می کنند...بی معرفتند...حرف بد میزنند...بازی بلد نیستند...آنها تقصیری ندارند...کسی او را مثل تو، ناز نکرده...گل سر، به موهایش نزده...صورتش را نبوسیده...او به جای بوسه، سیلی خورده تا یادش بماند مرد باید قوی باشد
دخترک پسرها نمیشکنند مگر به دست دخترکی که رویش تعصب دارند
..*~~~~~~~*..
بگذار از راهبی بودایی برایت بگویم که سال پیش در انگادین ملاقات کردم
زندگی محقری داشت
نیمی از ساعات بیداریش را به تفکر می پرداخت و گاه هفته ها را بدون رد و بدل کردن کلامی با دیگران می گذراند
غذایش ساده بود
یک وعده در روز، هر چه گدایی کرده بود، گاه تنها یک سیب، ولی درباره آن سیب چنان می اندیشید که انگار از شدت قرمزی، پر آبی و تردی در حال ترکیدن است
در پایان روز با شور و هیجان، در انتظار غذایش بود
****►◄►◄****
کتاب وقتی نیچه گریست
اثر اروین د. یالوم
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
ما مسکّن های موقت بودیم
مرهمهای چندروزه که بعد از شنیدنِ درد و دلامون
از کنارِ زخمهای هم گذشتیم و فراموش کردیم که یک شبهایی همدیگه رو با غمهامون بغل کرده بودیم تا قوی بمونیم، نشکنیم، خشک نشیم
ما باهم به دردهامون خندیده بودیم و آخرِ خندههامون سکوت کرده بودیم
دیوونگی لابد همین بوده، که ندونیم بینِ دستهامون چقدر فاصله ست اما دلهامون چفتِ هم باشه و ریتمِ خنده هامون مثل هم
زود فراموش شدیم ولی رفیق، اونقدر که حالا وقتی حال همو میپرسیم واسمون مهم نیست کِی جواب میدیم، دیگه مهم نیست پشتِ خط می مونیم یا رد می کنیم تماسِ همو
دیگه مهم نیست یه روزی آرزومون از تهِ دل خندیدن توی شهر بود و زیرِ گوش هم آروم حرف زدن
دیگه هیچی مهم نیست جز اینکه فقط یک شبایی دلتنگِ درد و دل کردنهامون میشیم، دلتنگِ صدای هم که آرام بخش روحمون بود
حالا که زخمهامون خوب شده بیشتر تنهاییم، اونقدر که حاضریم باز غصه دار بشیم تا همدمِ لحظه های ملال انگیزِ هم بشیم
اونقدر که دردِ زخمهارو به جون میخریم تا اونی که زخمهمونو میبنده تو باشی. بلکه ببینیم همو به بهانه غصه هامون
اما واقعیت این نیست :)
من به دلم میگم توام بگو
" ما تنها امتدادِ غم های بیرویه هم بودیم که هیچوقت دست هایمان به هم نرسید "
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
شقایق عباسی
*~~~*****~~~*
تو کجایی سهراب؟
آب راگل کردند
چشم ها را بستند
... و چه با دل کردند
یاد داری گفتی
قایقی خواهم ساخت
دور خواهم شد ازاین خاک غریب؟
قایقت جا دارد؟
من هم از همهمه اهل زمین دلگیرم
*~~~*****~~~*